باران وحى كه بر وسعت قلب پيامبر خاتم(ص) فرود آمد, على(ع) نخستين گُلى بود كه بر آن سرزمين مبارك روييد.
دست تقدير چنان خواست كه به تدبير مدبّر هستى, فرزند ابوطالب در دامان پيامبر
ببالد و از عطر نبوت, بيش از هر يار و خويشاوند و صحابى ببويد.
و چنين بود كه در عبادت سالانه پيامبر(ص) در غار حرا, تنها على(ع) بود كه به حضور
او بار مى يافت و در اين حضور, نور وحى و رسالت را با چشمانش ـ بى پرده و
حاجب ـ شاهد بود و عطر نبوت را استشمام مى كرد تا آنجا كه پيامبر(ص)
درباره او فرمود:
(انّك تسمع ما أسمع, و ترى ما أرى الاّ انّك لست بنبيّ, و لكنّك لوزير, و انّك لعلى خير.)1
تو مى شنوى آنچه من مى شنوم و مى بينى آنچه من مى بينم, جز اينكه تو پيامبر نيستى و ليكن وزيرى و بر راه خير هستى.
اين اندوخته هاى معرفتى و ذخائر معنوى بود كه به آن حضرت مجال اين فراخوان عظيم را بخشيد كه:
(ايها الناس! سلونى قبل أن تفقدونى فلأنا بطرق السماء أعلم منّى بطرق الأرض.)2
اى مردم! پيش از آن كه مرا از دست دهيد از من بپرسيد; همانا من به راه هاى آسمان از راه هاى زمين داناترم.
سلسبيل دانش ناپيداى على را سرچشمه اى جز واگويه آموزه هاى قرآن از سوى پيامبر(ص) به على نبود, چه خود مى گفت:
(ما نزلت آية على رسول الله(ص) الاّ أقرأنيها و أملاها عليّ فكتبت بخطّى, و
علّمنى تأويلها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها (و خاصّها و
عامّها), و دعا الله ان يعلّمنى (يعطينى) فهمها و حفظها, فما نسيت آية من
كتاب الله و لاعلماً أملاه عليّ, فكتبته منذ دعا لى بما دعا.)3
آيتى از قرآن بر پيامبر(ص) نازل نگرديد, مگر آن كه بر من فروخواند, او املا مى كرد
و من با خط خود مى نوشتم. پس تفسير و تأويل, ناسخ و منسوخ, محكم و متشابه,
عام و خاص قرآن را به من آموخت, و به درگاه خداوند دعا برد تا نيروى فهم و
حفظ قرآن را به من ارزانى دارد ـ و چنين شد ـ پس از دعاى پيامبر(ص) هيچ
آيه از كتاب خدا و علمى كه به من املا كرده بود فراموشم نشد.
از او پرسيدند: (هل عندكم من رسول الله شيئ من الوحى سوى القرآن؟ قال: لا. و
الذى فلق الحبّة و برئ النسمة, الاّ ان يؤتى عبداً فهماً فى كتابه.)4
نزد شما از پيامبر(ص) معارف وحيانى غير از قرآن چيزى هست؟ فرمود: نه, سوگند به
آن كه دانه را در دل زمين شكافت, جز آن كه خداوند به بنده خويش نيروى فهم
قرآن ببخشايد.
مفاهيم و معارف قرآن, حقايقى وحيانى و قدسى است كه در قالب الفاظ و تعابيرى بشرى و ملكى نازل شده است.
آن مبدأ قدسى و اين منزل زمينى و بيان بشرى دو رويكرد را سبب شده است:
1. فهم زبان و آورده هاى آن براى هيچ كس و يا دست كم براى انسانهاى معمولى و متعارف ميسر نيست.
2. قرآن با حفظ جنبه قدسى و وحيانى, چون كتاب و كلام است و هر كلام و سخنى
ناگزير مخاطبى دارد, و مخاطب قرآن انسانها هستند و در عرف زبان انسانها
فهم مخاطب, شرط نخست ارتباط گفتارى است, پس قرآن قابل فهم و دريافت است,
به سان هر كتاب و سخنى كه بر اساس عرف و زبان بشرى تدوين شده باشد.
در اين پژوهش, نخست بايد مشخص كرد كه كدام يك از اين دو نظريه, با نگاه و نظر على(ع) همساز است؟
در منابع حديثى سخنانى از آن حضرت درباره قرآن يادشده است كه نظريه دوم تأييد مى كند; از آن جمله:
قرآن حقيقتى است ساكت گويا (… صامت ناطق…),5 حجت بر خلق خدا (…حجة الله على
خلقه),6 شاهد بر مردمان (…شاهد عليكم…), سخنگوى دور از ملال و خستگى (ناطق
لايعيا لسانه), بيان كننده خير و شر (…بيّن فيه الخير و الشر…),7 هدايتگر
بدور از گمراهى و گم گشتگى (و الهادى الذى لايضلّ…),8 روايتگرى پيراسته از
دروغ (… و المحدث الذى لايكذّب…),9 برترين روايت (… فانّه أحسن
الحديث…),10 سودمندترين داستانها (… فانّه أنفع القصص…), روشنى روشنگر
(والنور المبين)11 عصمت و نگهداره و نجات بخش (… والعصمة للتمسّك و النجاة
للمتعلق…)12
علاوه بر اين اوصاف و تعابير, امام على در كلام ديگرى
مردمان را به تدبّر در آيات قرآن و پند آموزى از آن و پاى بندى به حلال و
حرام و عمل به محكمات قرآن فرا مى خواند:
(… تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فانّه ابلغ العبر.)13
به آيات قرآن انديشه و تأمل كنيد و عبرت بياموزيد كه رساترين عبرتها و آموزه ها است.
(عليكم بهذا القرآن, أحلّوا حلاله و حرّموا حرامه و اعملوا بمحكمه… فانّه شاهد عليكم و أفضل ما توسلتم.)14
بر شما باد به اين قرآن, حلالش را حلال و حرامش را حرام بداريد و به محكمات
آن عمل كنيد… همانا قرآن گواه بر شما و برترين چيزى است كه بدان توسل مى
جوييد.
دعوت به تدبّر و انديشيدن به متن قرآن و كاربستن محكمات و عمل
به حلال و حرام آن, فراخوانى است به كارى شدنى و تحقق پذير و نه كارى
ناممكن.
از شواهد ديگر فهم پذيرى قرآن اينكه:
(… ماجالس أحد هذا القرآن الاّ قام عنه بزيادة او نقصان; زيادة فى هدى أو نقصان من عمى, و
اعلموا انّه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن من غنى,
فاستشفوه من ادوائكم, و استعينوا به لاوائكم, فانّ فيه شفاء من اكبر
الداء; و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال, فاسئلوا الله به و توجهوا
اليه بحبّه و لاتسألوا به خلقه, انّه ما توجه العباد الى الله بمثله… و
استدلوه على ربّكم واستنصحوه على انفسكم…)15
كسى با قرآن همنشين نشد مگر آن كه بر او افزود يا از او كاست, در هدايت او افزود و از كوردلى و
گمراهى اش كاست. آگاه باشيد كسى با داشتن قرآن نيازى ندارد و بدون قرآن بى
نياز نخواهد بود, پس درمان خود را از قرآن بخواهيد. در سختيها از قرآن
يارى بطلبيد كه در قرآن درمان بزرگ ترين بيماريها يعنى كفر و نفاق و سركشى
و گمراهى است; پس به وسيله قرآن آن خواسته هاى خود را از خدا بخواهيد, و
با دوستى قرآن به خدا روى آوريد, و به وسيله قرآن از خلق خدا چيزى
نخواهيد, زيرا وسيله اى براى تقرب بندگان به خدا بهتر از قرآن وجود ندارد…
با قرآن خدا را بشناسيد و خويشتن را با قرآن اندرز دهيد.
على(ع) براى دستيابى تدبّر كنندگان در قرآن به فهم آيات و مراد الهى راه ها و زمينه هايى را معرفى كرده است; ازآن جمله:
در بيانى از اميرالمؤمنين(ع) قرآن در بردارنده حلال و حرام, واجبات و
مستحبات, ناسخ و منسوخ, مسائل رخصت پذير و امور مهم و غيرقابل چشم پوشى,
خاص و عام, عبرتها و مثلها, احكام مطلق و مقيد, محكم و متشابه است. سپس در
ادامه همان بيان مى فرمايد:
(مفسّراً مجمله و مبيناً غوامضه.)16
قرآن تفسير كننده بخشهاى مجمل خود است و بيان كننده و آشكار سازنده پيچيدگيهاى خود.
از اين عبارت دو معنى استفاده مى شود, نخست اينكه اساساً برخى از آيات و
مطالب قرآن داراى اجمال و پيچيدگى است, و دوم اينكه بخشهايى از آيات قرآن
مى تواند اجمال و پيچيدگى آن دسته از آيات مجمل و غامض را برطرف سازد. و
نتيجه اينكه قرآن در جامعيت و كليت خود, حقيقتى فهم پذير است, ولى فهم
پذيرى قرآن به معناى سادگى, سهولت فهم و بساطت مفاهيم آن نيست, بلكه اين
فهم پذيرى نياز به تدبّر, تفكر, تلاش علمى و جامع نگرى به آموزه هاى قرآن
و كوشش براى دستيابى به پيامهاى پنهان آن است.
(ذلك القرآن فاستنطقوه.)17
اين حقيقت متعالى قرآن است, پس تلاش كنيد تا آن را به سخن وا داريد.
تعبير (استنطاق) نشان مى دهد كه قرآن سخنان فراوان در بطن خويش نهفته دارد, ولى
اين گونه نيست كه بى مقدمه و به آسانى, رازهاى نهفته خود را با هر راهگذر
ناآشنا و گوش نامحرمى در ميان گذارد, بلكه بايد به پاى قرآن نشست و با آن
انسى ديرينه داشت, زبانش را دريافت و او را به سخن واداشت!
(كتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تستمعون به, و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض.)18
اين كتاب الهى است كه مى توانيد ـ حق را ـ با آن ببينيد و بشنويد و بخشى از
آيات آن در پرتو بخش ديگر از آيات سخن مى گويد, و بعضى از آيات آن بر بعضى
ديگر از آيات گواهى مى دهد.
در ادامه اين جمله كه (ذلك القرآن فاستنطقوه)19 امام(ع) مى فرمايد:
(و لن ينطق و لكن أخبركم عنه, ألا إنّ فيه علم مايأتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم.)20
و البته قرآن هرگز سخن نخواهد گفت, اما من از قرآن به شما خبر مى دهم, هان!
بدانيد كه دانش رخدادهاى آينده و خبر از گذشته و درمان دردهاى شما و نظم
ميان شما, در قرآن نهفته است.
تعبير (و لن ينطق) دو گونه برداشت را به همراه دارد:
1. قرآن هرگز خود سخن نخواهد گفت و ناگزير بايد سخنان او را از زبان اهل بيت
و اخبار آنان شنيد. بنابراين معنى بايد امر (استنطقوه) را به گونه اى
توجيه كرد, چرا كه اگر قرآن هرگز سخن نمى گويد پس امر به استنطاق چه
معنايى مى تواند داشته باشد.
2. قرآن به خودى خود و بدون تلاش علمى و
تدبّر و به كارگيرى روشهاى بايسته هرگز سخن نخواهد گفت ـ كه در اين صورت
تقدير جمله چنين است: (لن ينطق بنفسه و بدون استنطاقه).
نگارنده به قرينه سياق كلام و نيز قرائن خارجى و معرفتى پذيرفته شده درباره فهم قرآن,
برداشت دوم را درست مى داند كه لازمه آن اين است كه بدون به كارگيرى ابزار
و روشهاى درست استنطاق, كسى به پيامهاى قرآن راه نيابد, با اينكه پيامهاى
آن بسيار گسترده است و شامل آينده و گذشته و حال مى باشد و على(ع) به
عنوان كسى كه بيش از ديگران به آن ابزار و روشها آگاه است ـ در اين عبارت,
به اجمال و در احاديث ديگر به تفصيل ـ خبر از رازها و رمزها و پيامهاى
قرآن داده است.
(نحن الشعار و الأصحاب و الخزينة و الابواب, و لاتؤتى
البيوت الاّ من ابوابها, فمن أتاها من غيرابوابها سمّى سارقاً, فيهم كرائم
القرآن, و هم كنوز الرحمن, ان نطقوا صدقوا, و ان صمتوا لم يسبقوا.)21
مردم! ما اهل بيت پيامبر چونان پيراهن تن او و ياران راستين او و خزانه داران
علوم و معارف وحى و درهاى ورود به آن معارف مى باشيم كه هيچ كس جز از در,
وارد خانه نخواهد شد, هر كس از غير درخانه وارد شود دزد ناميده مى شود.
مردم! درباره اهل بيت, كريم ترين آيات قرآن فرود آمده است; آنان گنجينه هاى علوم
خداوند رحمانند, اگر سخن گويند راست گويند و اگر سكوت كنند كسى بر ايشان
پيشى نگيرد.
(هم موضع سرّه, و لجأ امره, و عيبة علمه, و موئل حكمه, و كهوف كتبه, و جبال دينه, بهم أقام انحناء ظهره, و أذهب ارتعاد فرائصه.)22
آنان (اهل بيت) صاحبان راز پيامبر, پشتيبان امر, ظرف دانش, مرجع قوانين,
دربردارنده كتب رسالت و كوه هاى پابر جاى دين اويند. پيامبراكرم به وسيله
آنان بود كه خميدگى پشت زمين را راست و لرزش پهلوهاى آن را مبدل به سكون و
آرامش ساخت.
(فأين تذهبون و أنّى تؤفكون, و الأعلام قائمة, و الآيات
واضحة, و المنار منصوبة, فأين يتاه بكم, و كيف تعمهون, و بينكم عترة
نبيّكم, و هم أزمّة الحق و أعلام الدين و ألسنة الصدق, فأنزلوهم بأحسن
منازل القرآن, و ردوهم ورود الهيم العطاش…) 23
پس به كجا مى رويد و به
سوى كدام سراشيبى مى تازيد, در حالى كه علامتها [راه راست] بر پا و آيات
واضح و راهنمايى روشن [بر سر راه] منصوب است. شما را به كدام بيراهه تان
مى برند و چگونه در تاريكيها غوطه ور مى گرديد, در حالى كه دودمان
پيامبرتان در ميان شماست, آنان زمامداران حق, پيشتازان دين و زبانهاى
صدقند, آنان را در بهترين و مناسب ترين مقام قرآنى كه دارند تلقى كنيد [و
براى گرفتن دانش از ايشان] برايشان وارد شويد, همچون ورود و هجوم شترهاى
تشنه به چشمه سارهاى گوارا.
عن سليم بن قيس الهلالى قال: سمعت
اميرالمؤمنين(ع) يقول:… مانزلت آية على رسول الله(ص) الاّ أقرأنيها و
أملاها فكتبت بخطّى, و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و
محكمها و متشابهها (و خاصّها و عامّها), و دعا الله ان يعلّمنى (يعطينى)
فهمها و حفظها, فما نسيت آية من كتاب الله و لا علماً أملاه عليّ, فكتبته
منذ دعا لى بما دعا.)24
سليم بن قيس هلالى مى گويد, شنيدم
اميرالمؤمنين(ع) را كه مى فرمود: آيه اى از قرآن بر پيامبر(ص) فرود نيامد
مگر آن كه آن را بر من خواند و املا كرد و من با خط خود آن را مى نوشتم, و
به من آموخت تأويل, تفسير, ناسخ و منسوخ,محكم و متشابه, (و عام و خاص)
قرآن را و در حق من دعا كرد كه خداوند توان فهم و حفظ قرآن را به من
ببخشايد, و از آن پس هيچ آيه از قرآن و دانشى كه به من املا شده بود و من
نوشته بودم از ياد نبردم.
(انّى للمحقّ الذى يتّبع و ان الكتاب لمعى.)25
همانا منم آن صاحب حقى كه سزاوار پيروى است ـ زيرا كه ـ كتاب ( و دانش قرآن) با من است.
(بهم علم الكتاب, و به علموا, و بهم قام الكتاب, و به قاموا.)26
دانش ايشان (اهل بيت) از قرآن است و قرآن از راه آنان و به وسيله ايشان ادراك
مى شود. ايشان بر كتاب و كتاب بديشان استوار و پابرجاست.
عريان ترين سخن امام(ع) در ژرفاى معانى قرآن از سويى و آگاهى و فهم شخص وى به تمامى
مراتب آن معانى از ديگر سو و امكان محروميت پاره اى از كسان از پايين ترين
مراتب فهم و درك قرآن, اين گفتار است:
(لو شئت لاوقرت سبعين بعيراً من
تفسير فاتحة الكتاب, فمن لم يتفهم معانى القرآن فى تلاوته و سماعه و لو فى
أدنى المراتب دخل فى قوله تعالى: (اولئك الذين لعنهم الله فأصمّهم و أعمى
أبصارهم. أفلايتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها.)27
محمد/24ـ23
اگر بخواهم هفتاد شتر را از تفسير سوره فاتحه الكتاب, بار مى كنم پس هر كس كه
به هنگام تلاوت و يا شنيدن به فهم و ادراك معانى قرآن (هرچند در پايين
مراتب معانى آن) نمى كوشد و دست نمى يابد در زمره گروهى است كه در كلام
خداوند آمده است: آنها كسانى اند كه خداوند لعنت شان كرده و گنگ و
نابيناشان ساخته است, آيا به قرآن تدبّر و تأمّل نمى كنند يا در قلب هاشان
قفل نهاده شده است.
ازمنظر
امام على(ع) قرآن, متنى است كه (ذو وجوه), (تأويل پذير) و داراى (ظاهر و
باطن) است. كه همه اين تعابير به كثرت پذيرى فهم و تفسير قرآن مى انجامد.
پيش از آن كه منظور امام از كثرت پذيرى فهم قرآن و پذيرفته و معقول بودن آن را
مورد بررسى قرار دهيم يادآور مى شويم كه در اصل, حمل يك عبارت بر معانى و
تفاسير و قراءتهاى مختلف دوگونه تصور مى شود:
1. حمل يك عبارت بر چند معناى همساز; 2. حمل بر معنى هاى ناهمساز.
(كثرت
پذيرى يك لفظ يا عبارت نسبت به معانى و قراءتهاى همساز) زمانى تحقق مى
يابد كه نسبت ميان معنى هاى بسيار, تناقض و تعارض و تنافى نباشد, مانند:
1. انطباق لفظ انسان بر فرد فرد انسانها بدون اينكه وجود هر فردى و انسان
بودن هر فردى منافاتى با وجود انسان بودن فرد ديگر داشته باشد.
2. انطباق لفظ نور بر مراتب گوناگون نور در طبيعت, كه شامل نور پديد آمده از يك جرقه تا نور ساطع ازخورشيد مى شود.
3. زمانى هم كثرت پذيرى همساز در مواردى شكل مى گيرد كه يك عنوان مطلق (يعنى;
بدون هرگونه قيد) بر عناوين مقيد خود حمل مى پذيرد; مانند انطباق و حمل
لفظ (انسان) بر (انسان عالم), (انسان بينا), (انسان شرقى), (انسان غربى)
و… يا حمل مقسم بر اقسام مانند حمل (كلمه) بر اسم و فعل و حرف.
در اين گونه موارد ـ و نيز چه بسا موارد ديگرى كه اكنون مجال استقصاى آنها نيست ـ
وجود معانى, مصاديق و وجوه و تأويلهاى متعدد براى يك لفظ يا يك عبارت, به
تعارض يا تنافى كشيده نمى شود و به همين سبب (كثرت پذيرى همساز) رخ مى
نمايد.
اكنون اين معنى را مى توان در باره آيات قرآن نيز ملاحظه كرد,
چه اينكه در عبارات على(ع) تعبيرها و توصيفهايى براى قرآن يادشده است كه
حكايت از كثرت پذيرى همساز دارد, از آن جمله اينكه امام براى هر آيه از
قرآن, چهار معناى طولى كه هر يك لايه زيرين ديگرى به حساب مى آيد معرفى
كرده است:
(ما من آية الاّ و لها أربعة معان: ظاهر و باطن و حدّ و
مطلع, فالظاهر التلاوة, و الباطن الفهم, و الحدّ هو احكام الحلال و
الحرام, و المطلع هو مراد الله تعالى من العبد بها.)28
آيه اى از قرآن نيست مگر آن كه چهار معنى دارد; ظاهر, باطن, حد و مطلع; معناى ظاهر,
تلاوت, و باطن, فهم آن, و حدّ, احكام حلال و حرام, و مقصود از مطلع, مراد
الهى در آن آيه از بنده خويش است.
اگر (تلاوت) را برابر با قراءت و
خواندن قرآن بدانيم در زمره معانى (آنچه لفظ به يكى از انواع دلالت بر آن
دلالت داشته باشد) جاى نمى گيرد, پس بايد گفت مقصود از تلاوت معناى
بيرونى, برابرها و مدلولهاى منطوقى واژگان و جملات آيات است. قرار گرفتن
معناى باطن در رتبه دوم اين چهار معنى نيز مى تواند اشاره به همين مقصود
باشد, زيرا معناى باطن در مقابل معناى ظاهر است; چنان كه مقصود از حدّ و
مطلع نيز چيزى از مقوله مفاهيم و معانى است.
امام على(ع) در اين روايت
تنها به مراتب چهارگانه معنايى پرداخته و اما به دريافت و ادراك آن مفاهيم
براى همگان يا گروه هاى خاص اشاره اى نكرده است, ولى در روايتى از امام
صادق(ع) كه مى شود آن را ناظر به روايت امام على (ع) دانست, فهم و دريافت
معانى چهارگانه را از آنِ گروهى ازمردم دانسته است:
(كتاب الله على
أربعة اشياء; العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق; فالعبارة للعوام, و
الاشارة للخواص, و اللطائف للاولياء, و الحقيقة للانبياء.)29
كتاب
خداوند بر چهار چيز [= معنى] است: عبارات, اشارات, لطايف و حقايق. عبارت
از آنِ عوام(همه سطوح فكرى), و اشارات از آنِ خواص, لطايف از آنِ اولياى
الهى و حقايق ويژه انبياءاست.
(عبارت) در كلام امام صادق(ع) و (تلاوت)
در كلام امام على(ع) افق يكسانى از معنى را مى رسانند ـ معنايى همراه با
ظاهر قرآن, چنان كه (باطن) و (اشارات) در هر دو گفتار به لايه دومين معنى
نظر دارد. از همين رهگذر در گرايش تفسير عرفانى و در اصطلاح اهل تفسير,
معانى (اشارى) مفاهيم و برداشتهايى هستند كه از بطون و لايه هاى مخفى و
پوشيده تر آيات قابل ادراك مى باشند.
بدين سان وجود لايه هاى چهارگانه
معانى در قرآن, مورد وفاق هر دو روايت است, جز اينكه اگر سخن امام صادق(ع)
از همه سو ناظر به كلام امام على(ع) باشد چهارمين لايه از معانى قرآن (=
مراد و مقصود الهى و يا حقايق به تعبير امام صادق(ع)) جز براى انبياء
ميسّر و دسترس نيست. اگر ديگران بخواهند به آن معانى دست بيابند راهى جز
آموختن از مكتب انبيا ندارند.
در سخن ديگر امام على(ع) قرآن را چنين مى ستايد:
(و انّ القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق, لاتفنى عجائبه و لاتنقضى غرائبه, و لاتكشف الظلمات الاّ به.)30
همانا قرآن داراى ظاهرى زيبا و باطنى ژرف و ناپيداست, مطالب شگفت آور قرآن كاستى
نگيرد و اسرار نهفته آن پايان نپذيرد و تاريكيها بدون قرآن برطرف نمى
گردد… .
گونه ديگر از
كثرت پذيرى و حمل پذيرى يك لفظ بر معانى مختلف, گونه اى است كه پذيرش آن
معانى و مصداقها و قراءتها به تناقض و ناسازگارى و ناهمسازى بينجامد كه به
حكم عقل و منطق چنين كثرتى نمى تواند در كلام حكيم, مورد نظر و اعتبار
باشد.
البته معناى اين سخن آن نيست كه در (كلام حكيم) يا (كلام حكيمانه
و صادر شده از مصدر عقل و حكمت و درايت) اساساً تأويلها و تفسيرها و
قراءتهاى مختلف و ناهمساز و متعارض صورت نگرفته يا نخواهد گرفت! بلكه
منظور اين است كه سخن حكيمانه و نشأت يافته از مصدر حكمت, پذيراى آن
قراءتها و تفسيرهاى ناهمساز نيست, يعنى بر آنها صحّه نمى گذارد و در نتيجه
بايد از آنها دورى جست و پرهيز كرد.
سخنى از امام على(ع) دلالت بر اين معنى دارد, آنجا كه (ابن عباس) را براى گفت وگو با خوارج اعزام كرده و به او سفارش كرده است كه:
(لاتخاصمهم بالقرآن, فانّ القرآن حمّال ذووجوه, تقول و يقولون.)31
با آيات قرآن با خوارج به مناظره و ردّ و ايراد نپرداز, چرا كه قرآن حمل پذير
است و وجوه مختلف دارد. تو به وجهى تمسّك مى كنى و آنها وجه ديگرى را به
ميان مى آورند!
ممكن است از اين كلام اميرالمؤمنين(ع) كسانى چنين
برداشت كنند كه به هر حال ماهيت آيات قرآن, ماهيتى تفسيرپذير و قراءت پذير
است و اين قراءتها, گاه چنان با يكديگر ناهمساز و متعارضند كه يكديگر را
خنثى كرده و از كارآيى مى اندازند, و از اين رو نبايد اساساً درمقولات
مورد اختلاف و مورد مناقشه اعتقادى و دينى به آيات قرآن تمسّك كرد!
اين برداشت, هم با صريح آيات قرآن ناسازگار است; آنجا كه خود را (بيان),
(مبين)و (بيّنات) مى داند و مى فرمايد اگر اين آيات از جانب خداوند نبود
(لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً), و هم با معارف علوى ناهمسوست; آنجا كه مى
فرمايد:
(آن گاه كه تيرگيها از هر سو به شما روى آورد و مسائل و امور مبهم و مشتبه گرديد به قرآن رو آوريد.)
بنابراين بايد براى اين سخن على(ع) معنايى همساز با ديگر سخنان و معارف علوى جست
وجو كرد كه البته چندان پيچيده و دور از دسترس نيست, چرا كه جهان اسلام,
در عمل با قراءتها و تفسير به رأى هاى فرقه ها ومذاهب مختلف درباره قرآن
روبه رو بوده است; قراءتهايى كه ناهمساز با يكديگر بوده و يكديگر را نفى
مى كرده اند.
امام على(ع) در توصيه خود به ابن عباس نمى خواهد بر درستى
اين قراءتها و تفسيرها و تأويلها صحه بگذارد, بلكه مى خواهد كژتابى و
ناهموارى ها را يادآور شود و به ابن عباس هشدار دهد كه در يك مناظره سياسى
و اجتماعى مجال ژرفكاوى در آيات نيست و تو فرصت ندارى كه تأويلها و
قراءتهاى نادرست خوارج از آيات قرآن را براى آنها توضيح دهى, پس اساساً در
چنين فرصت كوتاه و با چنين مخاطبان كم ظرفيت, در جست وجوى راهى ديگر براى
استدلال باش!
نكوهش فهمهاى متثكر و متفاوت و صدور آراى گوناگون بر اساس آن فهمها كه در خطبه
هجدهم نهج البلاغه بدان اشاره شده, بيانگر آن است كه ازمنظر امام على(ع)
تنها يك قراءت و فهم, رسمى و ارزشمند است و ديگر قراءتها نه تنها غيررسمى
و تهى از ارزش و اعتبار است كه تصحيح باورها و قراءتهاى متكثر شگفت انگيز
مى نمايد:
(ترد على أحدهم القضية فى حكم من الأحكام, فيحكم فيها برأيه,
ثمّ ترد تلك القضية بعينها على غيره, فيحكم فيها بخلاف قوله, ثم يجتمع
القضاة بذلك عند الامام الذى استقضاهم, فيصوّب آرائهم جميعاً.)
هنگامى كه در حكمى از احكام, قضيه و رويدادى براى قضات مطرح مى گردد, قاضى رأى
خود را در آن باره باز مى گويد, سپس عين همان قضيه براى قاضى ديگرى پيش مى
آيد و او بر خلاف نظر و رأى قاضى نخست رأى صادر مى كند, آن گاه قضات ياد
شده ـ براى روشن شدن حقيقت ـ نزد آن كسى مى روند كه ايشان را به قضاوت
گمارده است و آن راهبر رأى و نظر همه آن قاضيان را مقرون به صواب مى شمارد.
ابن ميثم بحرانى(م 679 هـ) در شرح و تفسير اين بخش از كلام امام على(ع) بطلان
انديشه (مصوبه), يعنى مصاب دانستن آراء مختلف و متفاوت فقيهان و مجتهدان
بر مبناى تغيير واقع, و يا ايجاد واقع بر اساس فتواى مجتهد را نتيجه گرفته
مى نويسد:
(اين كلام به صراحت مى گويد, حق هميشه در يك جهت است و مى
رساند كه هر مجتهدى مصيب نيست (و به حقيقت نمى رسد و يا ايجاد حقيقت نمى
كند).)32
بدين سان پلوراليسم معرفتى و تصحيح قراءتهاى مختلف از دين و
قرآن كه چهره مدرن تصويب ديروزى است در نگاه علوى مردود و ناپذيرفتنى مى
نمايد.
همان حضرت در گفتار ديگر تكثرگرايى و آرايه هاى پندارى انديشه پلوراليستى در دين را چنين مى نكوهد:
(در شگفتم و چرا در شگفت نباشم از خطاكارى هاى اين امت و از استدلالهاى
گوناگون ايشان بر مسلكها و مذاهبى كه در پيش گرفته اند, چرا راه و سنت بر
جاى مانده از پيامبر خويش را پى نمى جويند و از رفتار و سيره وحى پيامبر
خويش الگو نمى پذيرند و به غيب ايمان نمى آورند و بر عيوب چشم نمى پوشند,
كارهاشان را بر پايه شك و شبهه بنا مى كنند و بر پايه شهوتها راه مى
پويند, معروف در نزدشان همان است كه خود مى پسندند و منكر همان است كه خود
نمى پسندند, پناهگاه شان در معضلات(فكرى) نفس شان, و در ابهامات, مرجع و
مأوى رأى و نظر خودشان است, گويى هر يك امام خويشتن خويش است, هر چه را به
رأى و نظرش آمد بر مى گيرد, بى آن كه سند استوار و دليل روشن و سبب محكم
بر درستى آن داشته باشد.)33
امام در اين بيان, ريشه فهمهاى متعارض و
ناهمساز را تفسير به رأى و حمل آراى خود بر قرآن, و نه تلاش براى فهم مراد
الهى دانسته است و البته در مجالهايى ديگر, براى بازنماياندن راه درست فهم
آيات وحى از قراءتهاى نادرست و تحميلى, ملاكهايى را در منظر قرآن پژوهان
گذاشته است كه اينك بدان مى پردازيم.
بررسى اخبار رسيده از امام على(ع) نشان مى دهد كه ميزان سنجش و محك زدن فهم و
قراءت درست ازنادرست را در سه معيار مى توان جمع بندى كرد:
1. محكمات قرآن 2. سنت نبوى 3. سنت و سيره اهل بيت(ع).
(و اردد الى الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب و يشتبه عليك من الامور, فقد
قال الله تعالى لقوم أحبّ ارشادهم: (يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و
أطيعوا الرسول و اُولى الامر منكم, فإن تنازعتم فى شيئ فردّوه الى الله و
الرسول), فالردّ الى الله الأخذ بمحكم كتابه, و الردّ الى الرسول الأخذ
بسنّته الجامعة غيرالمتفرقة, و نحن اهل رسول الله الذين نستنبط المحكم من
كتابه و نميّز المتشابه منه و نعرف الناسخ ممّا نسخ الله و وضع امره.)34
مشكلاتى كه در احكام براى تو پديد مى آيد و امورى كه براى تو شبهه ناك است به خدا
و رسول خدا بازگردان, زيرا خدا براى مردمى كه علاقه داشت هدايت شان كند,
فرموده است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول و امامانى كه از
شما هستند اطاعت كنيد, و اگر در چيزى نزاع داريد آن را به خدا و رسولش
بازگردانيد, پس بازگرداندن چيزى به خدا يعنى عمل كردن به محكمات قرآن, و
بازگرداندن به پيامبر(ص) يعنى عمل به سنّت جامع او; سنتى كه مسلمانان را
گرد مى آورد و پراكنده نمى سازد. و ماييم خاندان پيامبر(ص) كه مى توانيم
از محكم كتاب الهى استنباط كنيم و متشابه آن را بازشناسيم; ماييم كه ناسخ
را از منسوخ و آنچه را كه خداوند تكليف كرده است بازمى شناسيم.
در ادامه همين گفتار, امام ضمن آن كه خاستگاه اختلاف آراء و گونه گونى نظرها را گردنكشى و ستمگرى مى شمارد مى افزايد:
(فانّما اختلاف القضاة فى دخول البغى بينهم, و اكتفاء كل امرئ منهم برأيه دون من
فرض الله ولايته, ليس يصلح الدين و لا اهل الدين على ذلك, و لكن على
الحاكم ان يحكم بما عنده من الأثر و السنة, فاذا أعياه ذلك ردّ الحكم الى
اهله, فان غاب أهله عنه ناظر غيره من فقهاء المسلمين. ليس له ترك ذلك الى
غيره, و ليس لقاضيين من اهل الملّة ان يقيما على اختلاف فى الحكم, دون ما
رفع ذلك الى ولى الامر فيكم, فيكون هو الحاكم بمّا علّمه الله, ثمّ
يجتمعان على حكمه فيما وافقهما او خالفهما. فانظر فى ذلك نظراً بليغاً,
فانّ هذا الدين قد كان اسيراً بأيدى الأشرار يعمل فيه بالهوى و تطلب به
الدنيا…) 35
همانا اختلاف قاضيان [و نظريه پردازان] از بغى و گردن كشى
در ميان آنان برمى خيزد, آنان هر كدام به رأى و نظر خود بسنده مى كنند و
[به رأى] آن كس كه ولايت او بر ايشان واجب است وقعى نمى نهند.
اگر كار بدين منوال ادامه يابد نه دين اصلاح مى شود و نه اهل آن, اما بر حاكم واجب
است كه [در اين هنگام] بر اساس اثر و سنت موجود نزد خويش حكم كند و اگر از
اين طريق ره به جايى نبرد, موضوع را به اهلش[ولى امر مسلمانان] ارجاع دهد,
و اگر اهل حكم حضور نداشت مطلب را در جمع گروهى از انديشمندان مسلمان به
بحث بگذارد.
حاكم نمى تواند از زير بار چنين امر مهمى شانه خالى كند,
چنان كه فقيهان و انديشه وران مسلمان نيز نمى توانند بر همان اختلاف آراء
باقى بمانند [اگر انديشمندان نتوانستند به يك نتيجه برسند] پس بايد مطلب
را به ولى امر خويش ارجاع دهند و او بر اساس دانشى كه خداوند به وى آموخته
است فرمان صادر مى كند, آن گاه جملگى ـ چه آنها كه رأى امام موافق نظرشان
صادر شده و چه آنها كه نظر مخالف با امام داشته اند ـ بايد به حكم و نظر
امام گردن نهند.
(اى مالك) به اين مطلب كه نوشتم نيك بينديش, زيرا كه
دين در چنگ افراد شرور گرفتار آمده است, دست انداز آرا و نظريه هاى هوى و
هوس آلود گشته و دستمايه دنياطلبى ايشان گرديده.
پژوهنده در ميراث فكرى قرآنى علوى در آغازين نگاه ها با اين واقعيت روبه رو مى
گردد كه بخش بيشتر آثار علوى بر مدار تبيين انتظار از قرآن است. كشف اين
حقيقت در مكتب علوى منزلت و نقش راهبردى نوع نگاه و چشمداشت هاى مفسر از
متن را نمايان تر مى سازد و بر اين نكته تأكيد مى ورزد كه نحوه نگره و
انتظار پيشين مفسر بر نحوه ادراك و دريافت او از متن نه تنها دخالت دارد
كه فضاى متن در پرتو شعاع انتظار, قابليت فهم مى يابد و شكل مى گيرد.
امام على(ع) در خطبه هجدهم نهج البلاغه اختلاف آراء قاضيان در بيان حكم از متن
واحد را نكوهش مى كند و سپس به مسأله مهم انتظار از قرآن مى پردازد و فهم
و برداشتهاى گونه گون از قرآن را در پيوند وثيق با نوع نگاه و ا نتظار از
قرآن مى داند:
(ترد على أحدهم القضية فى حكم من الأحكام, فيحكم فيها
برأيه ثم ترد تلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله, ثمّ
يجتمع القضاة بذلك عند الامام الذى استقضاهم فيصوّب آرائهم جميعاً. أ أنزل
الله سبحانه ديناً ناقصاً فاستعان بهم على إتمامه, أم كانوا شركائهم فلهم
أن يقولوا و عليه أن يرضى, أم أنزل الله سبحانه ديناً تامّاً فقصّر الرسول
عن تبليغه و أدائه, و الله سبحانه يقول: (ما فرّطنا فى الكتاب من شىء)36 و
(فيه تبيان لكلّ شىء)37.
هنگامى كه در حكمى از احكام, قضيه و رويدادى
براى قضاوت مطرح مى گردد, قاضى رأى خود را در باره آن مى گويد, سپس عين
همان قضيه براى قاضى ديگرى پيش مى آيد و او بر خلاف رأى قاضى نخست رأى
صادر مى كند, آن گاه قضات يادشده ـ براى روشن شدن حقيقت ـ نزد آن رهبرى مى
روند كه ايشان را به قضاوت گمارده است و آن رهبر و امام, آراء همگى را
مقرون به صواب مى شمارد.
آيا خداوند سبحان دينى ناقص فرستاده و از آنان
براى تكميل دين كمك خواسته است, يا آنان شريك خداوند در بيان حكم و نظرند
كه مى توانند مطابق رأى خود و فهم خود حكم كنند و خداوند نيز به حكم آنان
رضايت دهد؟ يا خداوند دين كامل فرو فرستاده اما پيامبر در تبليغ و رساندن
آن كوتاهى كرده است؟ در صورتى كه خداوند سبحان مى فرمايد: ما در قرآن از
بيان هيچ چيزى فرو گذار نكرده ايم و در قرآن براى همه چيز بيان است.
البته اين نكته بر اهل پژوهش پوشيده نيست كه كمال قرآن و بيان كامل آن در زمينه
نيازهاى معرفتى و عملكرد انسان, بدان گونه نيست كه با صراحت و با دلالت
مطابقى لفظى بتوان همه آنها را به دست آورد. چه اينكه اگر چنين صراحتى در
كار بود ناگزير مجالى براى قراءتهاى گوناگون نبود, بنابراين جمع ميان اين
نوع عبارات قرآنى و بيانهاى علوى با آن دسته از دلايل روايى كه براى قرآن
لايه ها و بطون معنايى قائل هستند, نياز به ژرفكاوى فزون تر دارد و به
سادگى از كنار آن نبايد گذشت.
امام على(ع) در خطبه صد و نود و هشتم نهج البلاغه, قرآن را با اين ويژگيها و بايستگيها مى ستايد:
(نوراً لاتطفأ مصابيحه و سراجاً لايخبو توقده… و منهاجاً لايضّل نهجه, و شعاعاً لايظلم ضوئه, و فرقاناً لايخمد برهانه… )
قرآن نورى است كه قنديلهاى آن خاموشى نگيرد, و چراغى است كه افروختگى آن فرو
نمى نشيند, و راهى است كه رونده آن ره گم نكند, و درخششى است كه پرتو آن
تاريكى نپذيرد, و جدا كننده اى است (ميان حق و باطل) كه دليل و برهان آن
شكست نپذيرد.
آيت الله خويى در البيان مى نويسد:
(مقصود امام على(ع)
در بسيارى از فرازهاى اين خطبه و از جمله فراز (لايخبو توقده) آن است كه
معانى قرآن پايان ناپذير و تا دامنه قيامت تازه و باطراوت خواهد بود, زيرا
كه هر چند آيه اى از قرآن درباره شخص و يا قومى نازل شده باشد, ولى اختصاص
به آن مورد, شخص و قوم ندارد, بلكه معنى و مفهوم آن عامّ و فراگير است.)38
ثبات وجاودانگى معارف قرآن را امام باقر(ع) در روايتى كه عياشى از آن حضرت در
تفسير آيه (و لكلّ قوم هاد)(12/8) نقل كرده بدين سان بيان كرده است: على
هادى است و از ما نيز هدايت گرانى خواهد بود. پرسيدم: جانم فدايت پس تو
خودت هادى هستى؟ امام فرمود: راست گفتى. همانا قرآن زنده اى است كه مرگ به
آستانش نرسد, آيات قرآن زنده بى مرگ است, كه اگر چنين نباشد و آيه هاى
نازل شده در مورد اقوام و گروه ها با مرگ آنان بميرد, پس قرآن دچار مرگ و
نابودى خواهد شد, حال آن كه قرآن همان سان كه درباره گذشتگان جارى و سارى
است درباره آيندگان نيز چنين است.
1. سيد رضى, نهج البلاغه, تحقيق صبحى صالح, خطبه 192.
2. همان, خطبه 189.
3. كلينى, محمد بن يعقوب, الاصول من الكافى, دارالكتب الاسلامية, تهران, 1363, 1/64; تفسير صافى, مقدمه, تفسير عياشى, 1/14; صدوق, محمدبن على بن بابويه, اكمال الدين, 1/24.
4. احمد بن حنبل, مسند الامام احمد بن حنبل, دارصادر, بيروت, 1/79.
5. سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه 183.
6. همان.
7. همان, خطبه 167.
8. همان, خطبه 176.
9. همان.
10. همان, حكمت 110.
11. همان, خطبه 156.
12. همان.
13. تميمى آمدى, عبدالواحد, غررالحكم و دررالكلم, نسخه معجم, تحقيق مصطفى درايتى, چاپ اول, مكتب الاعلام الاسلامى, قم, بى تا, حكمت 1985.
14. همان, حكمت 1986.
15. سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه 176.
16. همان, خطبه اول.
17. همان, خطبه 158.
18. همان, خطبه 133.
19. همان, خطبه 158.
20. همان.
21. همان, خطبه 154.
22. همان, خطبه 2.
23. همان, خطبه 87.
24. كلينى, محمد بن يعقوب, الاصول من الكافى, 1/64
25. سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه 122.
26. همان, حكمت 432.
27. بحرانى, ميثم بن على, شرح نهج البلاغه, دفتر نشر كتاب, 1404 هـ . ق, 1/213.
28. فيض كـاشـانى, محمد بن مرتضى, تفسيـر الصـافى, مؤسسة الاعلمى للمطبوعات, بيروت, 1/31.
29. بحرانى, سيد هاشم, البرهان فى تفسير القرآن, مؤسسة مطبوعاتى اسماعيليان, قم, مقدمه , 17.
30. تميمى آمدى, عبدالواحد, غررالحكم و دررالكلم, حكمت 1962.
31. سيد رضى, نهج البلاغه, نامه 77.
32. بحرانى, ابن ميثم, شرح نهج البلاغه, 1/321.
33. تميمى آمدى, عبدالواحد, غررالحكم و درر الكلم, حكمت 213.
34. حرّانى, حسن بن على, تحف العقول عن آل الرسول, تصحيح على اكبر غفارى, قم, مؤسسة النشر الاسلامى, 135 و 136.
35. همان.
36. سوره انعام, آيه 37.
37. سوره نحل, آيه 89.
38. خويى, ابوالقاسم, البيان فى تفسير القرآن, بيروت, مؤسسة الاعلمى, 23.